-
نمیرسی؟
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 21:11
این ماه هم نیومدی نی نی جونم پس کی قراره بیای؟ پس کی قراره این انتظار سر بیاد؟ کی میشه این روزهای تنهایی بگذره و تو بیای به خونه ما و با قدمهای کوچولوت خونمونو پر از نور و صفا کنی تا کی باید منتظر بمونم؟ خدا جون بازم منتظر میمونم در برابر حکمتت سر تعظیم فرو میارم فقط نگو تا همیشه دیشب پرهام گفت پرستووو من و تو خیلی...
-
طلوع میکنی؟
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 12:55
پشتم به تو گرم است، کی آفتابی میشوی؟ رو به آفتاب پهن میکنم خودم را، از جای دیگر سر میزنی. دلواپسِ تمام سپیدههایی هستم که قرار است، بی تو سر نزنند! دلنگران راههایی که بازنگردانندت. به هیچ روزی پس ات نمیدهم! به هیچ ساعتی، به هیچ دقیقهای به هیچ، هیچی! سخت چسبیدهام تمامت را. طلوع میکنی؟ حتی شده از مغرب! ابرهایت...
-
کوچولوی بهشتیه من
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 15:24
سلام کنجدم خوبی عزیز دل مامان دلم برات تنگ شده خیلی دوست دارم کی میتونم تو رو ببینم دیدارمون فقط با مرگ من امکان پذیر میشه کوچولوی من الان تو بهشته و من بی قرار لحظه دیدار به فکر نی نیه دیگه ای نیستم به یاد توام عزیزممممم یار با وفای من مهربونم قهرمان کوچولوی من کجای بهشتی خدا مراقب توست خیلی بهتر از من میدونم اونجا...
-
خسته ام...
یکشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1393 14:44
وقتی از چار دیواری خونه بیرون نمیزنم.... وقتی فضای خونه رو پر ازآهنگ های غمگین می کنم.... وقتی سکوت می کنم وقتی دلم میخواد زودتر ساعت خاموشی برسه تا من خودمو جا بدم توبستر خواب وقتی شب رو بیشتر از آفتاب دوست دارم وقتی منتظر بارون و خیسی آروم بخش خیابونام وقتی دلم میخواد فقط حافظ وفروغ و غزل های تلخ عاشقونه بخونم یعنی...
-
هیچ میدانی؟؟؟
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 18:36
هیچ میدانی تا تو درآغوش من گل نکنی این بهار بهار نمیشود
-
خدایا سرنوشتم را نیک بنویس
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 00:03
از امروز صبح ترشحاتم خیلی کم و سفید رنگه صبح زنگ زدم مطب دکتر و واسه ساعت 4 وقت گرفتم ولی تا الان که نرفتم بی بی هم گذاشتم که منفی بود "خدایا سرنوشتم را نیک بنویس ، تقدیری مبارک تا دیر نخواهم آنچه را که تو برایم زود میخواهی و زود نخواهم آنچه را که تو برایم دیر میخواهی" خدا جون دوست دارم خودمو خانوادمو به تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 14:15
خداوندا: تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را مبادا گم کنم اهداف زیبا را دلم بین امید و نا امیدی میزند پرسه می کند فریاد ، میشود خسته مرا تنها نگذار خداوندا
-
منتظر
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 21:54
نشسته ام روبروی این صفحه سپید و گذشته ام را مرور میکنم گذشته ای که اوایلش بهتر از این اواخرش بود گذشته ای که دلی صاف داشتم پاک و ب یریا سرگرم کارهای خود و همراه با خدا اما حالا انگار از اون روزا خیلی فاصله گرفتم دیگه تک نیستم دیگه اونی نیستم که همه جا صحبت از خانومی و خوبیه من بود اما حالا چی غرق شدم در خودم در خواسته...
-
انتظار را باید کشید
جمعه 13 دیماه سال 1392 20:35
خواستنی تر از آنی که نخواهمت. هنوز به خانه نرسیده ام، درست مثل کلاغ قصه ی مادربزرگ، که هیچ وقت به خانه اش نمی رسید. بیچاره کلاغ، بیچاره تر من! که هی منتظر بودم، شاید دل مادربزرگ به رحم بیاید و آخر قصه او را به خانه اش برساند... سال ها گذشته به گمانم، کلاغ هنوز در راه است! درست مثل من. اما اینجا که آخر قصه ی من نیست،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 15:51
-
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 13:48
گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها، گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم و باختن ها را ... و صدای شکستنها را ... و وجدانم را محاکمه می کنم؛ من کدامین قلب را شکستم و کدامین امید را نا امید کردم و کدامین، احساس را له کردم و کدامین، خواهش را نشنیدم و و به کدام دلتنگی خندیدم، که این چنین دلتنگم ...
-
تو رو کم دارم
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 13:38
این ماه خیلی منتظرت بودم یه حسی بهم میگفت مه تو برگشتی اصلا نمیتونستم به نبودنت فکر کنم فکر اینکه اگه نیومده باشی داغونم میکرد اما امروز فهمیدم که بازم نیومدی من هنوز زندم خدایا شکرت که منی که همیشه به عجول و کم تحمل بودن معروف بودم تو این راه صبور کردی نمی خوام گریه کنم اشکام خودشون میان من تو رو کم دارمممم...
-
یک سال گذشت
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 17:14
یک سال گذشت از روز تلخ از دست دادن تو یک سال گذشت و تو هنوز برنگشتی کی قصد آمدن داری فرشته کوچک من یک سال گذشت از نداشتنت نبودنت نیامدنت فرشته کوچک من تو وجودم بود و قلب کوچولوش دیگه نزد و من هیچ کاری نتونستم براش کنم دیشب به اندازه تمام نداشتنهایت گریستم خاطره شب تلخ از دست دادن تو بعد بیمارستان رفتم خونه مامانی اونا...
-
این چند وقت
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1392 13:49
امروز می خوام از اتفاقاتی که این چند وقت افتاد بنویسم 27آبان بود که خواب دیدم که بی بی چک گذاشتم و دوخطه شده از خواب پریدم رفتم دستشویی بی بی چک گذاشتم بعد نماز خوندم رفتم نگاش کردم دیدم دوتا خط افتاده البته خیلی محو بود قلبم داشت میومد بیرون به همسری گفتم اونم گفت که آره منم دوتا خط میبینم سریع رفتم آزمایشگاه گفت...
-
گدای همیشگی
شنبه 16 آذرماه سال 1392 20:23
سلام خدا جون منم همون گدای همیشگیت این بار اومدم باچشمانی پر از اشک و قلبی پاره پاره خدا جون پس کی این انتظار من سر میاد
-
رفتی
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 14:59
تو رفتیو نگاه تو یه دنیا درد و غم داره کسی انگار توی سینم گل یاس داره میکاره
-
خدا جون
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 22:25
سلام عزیزم بازم که نیومدی دیگه بایدبه نیومدنت عادت کنم خدا جون دیگه بسمه خدایا منو ببخش اگه گناهی کردمو نمیدونم!!!!! خدایا من تاوان کدوم گناهمو دارم پس میدم؟؟؟؟؟؟؟ خدا جون وقتش نیست منو ببخشی مگه خودت نگفتی طاقت دیدن اشکامونو نداری خدایا این همه اشک خدا جون منو نمیبینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا جون خودت یه کاری کن تا تو نخوای...
-
روزی که تو برگردی...این روزارو تا اون روز فقط باید تحمل کرد
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 22:19
آسمون شهرمون خیلی وقته دلتنگه روزی که تو برگردی باز آسمون خوش رنگه اونروز واسه تو آینه میگیره یک مهمونی پاک میشه غبار غم از گلهای شمعدونی روزی که تو برگردی پاییز میره از اینجا تعبیر میشه خواب من حقیقت میشه رویا روزی که تو برگردی گل رفیق گلدونه چشام پر از اشک شوق روز رقص بارونه روز رقص بارونه اونروزی که تو برگردی فاصله...
-
خدا جون خودت کمکمون کن
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 00:39
فقط یه دوره دیگه می تونم از داروهای کمک باروری استفاده کنم و اگر خدای نکرده زبونم لال نشه باید دنبال درمان های پیشرفته تر رفت که هم سخت و دردناکه هم استرس آور و از همه مهم تر پر هزینه آخه تو این اوضاع و احوال مالی و اقتصادی جور کردن یک میلیون هم خیلی خیلیییییییییییییی سخته چه برسه به پنج میلیون خدا جون کمکم کن کمکمون...
-
اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 23:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند ! اما ... از چشـــــم هایشان معلوم است ؛ که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ، گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته ...
-
کودکم
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 15:15
کودکم این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز میکند ، کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف آری آری آری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم...
-
خیلی دلم گرفته
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 15:04
سلام عزیزم امروز خیلی دلم گرفته هوا پاییزی شده و کمی خنک پاییز را دوست داشتم همیشه به خاطرشروع یه فصل تازه پاییز برای من یادآور دوران کودکی است یادآور خانه پدری بوی کتاب و دفتر نو و دیدن لوازم تحریر منو بی نهایت به وجد می آورد اما امروز دلم گرفته به اندازه تمام دنیا الان زنگ زدم به بابا یه کم باهاش صحبت کردم آروم شدم...
-
یه روز میای
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 00:36
شبام تو رو چه کم داره ستاره ی شبهای من چشمک بزن برای من تو این شبه سیاه من دنیا واسم بی تو مثه یه زندونه درز نداره راه فراری ندارم سلولی که مرز نداره باغه دلو خزون زده بی تو بهاری نداره تو اون گله شقایقی که باغه دلم کم داره یه روز میای من میدونم تموم میشه این غصه هام یه روز میای که عاقبت صبح میشه این شبه سیام یه روز...
-
پس کی می دمد این صبح آرزو
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 23:26
سلام عزیزم خسته شدم از این همه سلام بی جواب نی نی جونم پس کی می خوای بیای تا کی باید با چشمهای خیس از اشک بیام و اینجا برات بنویسم دیگه با کوچکترین نگاهی ،حرفی دعایی میشکنم خیس از دلتنگی میشم این روزها خبر باردار شدن دوستان و آشنایان را زیاد شنیدیم دیروز هم آخرین زوج فامیل نی نی دار شدن فقط موندیم ما پرهام چیزی نمیگه...
-
پس کی می دمد این صبح آرزو
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 01:03
سلام عزیزم خسته شدم از این همه سلام بی جواب نی نی جونم پس کی می خوای بیای تا کی باید با چشمهای خیس از اشک بیام و اینجا برات بنویسم دیگه با کوچکترین نگاهی ،حرفی دعایی میشکنم خیس از دلتنگی میشم این روزها خبر باردار شدن دوستان و آشنایان را زیاد شنیدیم دیروز هم آخرین زوج فامیل نی نی دار شدن فقط موندیم ما پرهام چیزی نمیگه...
-
بازم که نیومدی
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 01:35
سلام نی نی جونم خیلی دلم برات تنگ شده باورم نمیشه منی که تحمل کوچکترین انتظارها رو هم نداشتم زیر خروارها انتظار هنوز زندم عشق به آمدن تو ، فکر اینکه تو یک روز می آیی سرپایم نگه داشته و انتظار شده یه انتظار شیرین خدا جونم پس کی این انتظار سر میاد کی من مامان میشم کی پرهام بابا میشه پرهام خیلی بچه دوست داره دیگه دارم...
-
بیا...
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 09:43
نی نی جونم فکر نمیکنی که دیگه وقتشه که بیای بیا تا زیر نگاههای سنگین دیگران و طعنه های قوم شوهر له نشده ام بیا دعای دیگران در حق آدمها خیلی خوبه اما من دیگه زیادی دلنازک شدم زیر رگباردعاهای دیگران که هر وقت منو میبینن میگن خدا دامنتو سبز کنه خیس از دلتنگی میشم زودتر بیا
-
خدایا..
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 13:22
خدایا دامن همه مادرای منتظر را سبز کن به گلی از گلهای بهشت
-
از خودم ناراحتم
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 13:56
من رو خوانی قرآنم خوبه یعنی میتونم هر جزء رو تو بیست دقیقه بخونم اما واقعا واسه خودم متاسفم که امسال حتی یک جزء حتی یک آیه از قرآن رو واسه خودم نخوندم ماه رحمت خدا رو به اتمام است و من هنوز اندرخم یک کوچه ام خدا جون ببخش منو اگه کوتاهی کردم اگه که نه حتما کوتاهی کردم به خاطر روزها و شبهای عزیزی که از دستشون دادم خدایا...
-
افطاری
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 12:43
امسال اصلا افطاری ندادم پرهام چندبار خرید کرده گفته مامانت اینا و مامانم اینا رو دعوت کنم اما اصلا حس و حالش نیست صبح که پرهام میره سر کار منم می خوابم تا11 وقتی هم که بیدار میشم اینقدر فشارم میاد پایین که توان انجام دادن کارهای روزانم رو هم ندارم اما به هر حال باید دعوتشون کنم