انتظار را باید کشید


 

خواستنی تر از آنی که نخواهمت.
هنوز به خانه نرسیده ام،
درست مثل کلاغ قصه ی مادربزرگ،
که هیچ وقت به خانه اش نمی رسید.
بیچاره کلاغ،
بیچاره تر من!
که هی منتظر بودم،
شاید دل مادربزرگ به رحم بیاید
و آخر قصه او را به خانه اش برساند...
سال ها گذشته
به گمانم، کلاغ هنوز در راه است!
درست مثل من.
اما اینجا که آخر قصه ی من نیست،
مگر نه اینکه من ادامه ی قصه های ناتمام جهانم،
منتظر هیچ کس
که هیچ وقت نمی آید
و من حتی خواب آمدنش را هم ندیده ام
به انتظار نیامدنش ایستاده ام.
آخر سال هاست که کسی نشسته، انتظار نمی کشد.
و من هی یادم می رود
که انتظار را باید کشید،
مثل رنج،
که هیچ وقت ،هیچ کس
باخود نمی بردش.  

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها


گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها،
گوشه ای می نشینم و
حسرت ها را می شمارم و
باختن ها را...
و صدای شکستنها را...
و وجدانم را محاکمه می کنم؛
من کدامین قلب را شکستم و
کدامین امید را نا امید کردم و
کدامین، احساس را له کردم و
کدامین، خواهش را نشنیدم و
و به کدام دلتنگی خندیدم،
که این چنین دلتنگم...

تو رو کم دارم

این ماه خیلی منتظرت بودم

یه حسی بهم میگفت مه تو برگشتی

اصلا نمیتونستم به نبودنت فکر کنم

فکر اینکه اگه نیومده باشی  داغونم میکرد

اما امروز فهمیدم که بازم نیومدی

من هنوز زندم

خدایا شکرت که منی که همیشه به عجول و کم تحمل بودن معروف بودم تو این راه صبور کردی

نمی خوام گریه کنم اشکام خودشون میان

من تو رو کم دارمممم

برگرددددددددد

دیگه بسمههه

خدایا ببخش منو من بنده بدی بودم من بنده بدی هستم ولی منو ببخش

کی این انتظار تموم میشه

انگار یه بار سنگین رو دوشمه کاش زودتر این بار از دوشم برداشته میشد

پرهام میگه من دیگه نیستم اگه اون همراهم بود راحتتر اینروزای انتظارو سپری میکردم

خدا جون این ماه دیگه ماه آخر انتظارم باشه خدا جون فرشتمو بهم برگردون

یک سال گذشت

یک سال گذشت از روز تلخ از دست دادن تو

یک سال گذشت و تو هنوز برنگشتی

کی قصد آمدن داری فرشته کوچک من

یک سال گذشت

از نداشتنت نبودنت نیامدنت

فرشته کوچک من تو وجودم بود و قلب کوچولوش دیگه نزد و من هیچ کاری نتونستم براش کنم

دیشب به اندازه تمام نداشتنهایت گریستم خاطره شب تلخ از دست دادن تو

بعد بیمارستان رفتم خونه مامانی

اونا نمیزاشتند گریه کنم

میرفتم دسشویی اونجا تا دلم می خواست گریه میکردم

7سال از زندگی مشترک من و بابا گذشت تو قصد اومدن نداری

چشمای منتظر من و بابا به راهته زودتر بیا

بیا و این دفعه همیشه بمون کوچولوی دوست داشتنی من