خدایا سرنوشتم را نیک بنویس


از امروز صبح ترشحاتم خیلی کم و سفید رنگه

صبح زنگ زدم مطب دکتر و واسه ساعت 4 وقت گرفتم ولی تا الان که نرفتم

بی بی هم گذاشتم که منفی بود

"خدایا سرنوشتم را نیک بنویس ، تقدیری مبارک تا دیر نخواهم آنچه را که تو برایم زود میخواهی و زود نخواهم آنچه را که تو برایم دیر میخواهی"

خدا جون دوست دارم

خودمو خانوادمو به تو میسپارم

مثل همیشه مواظبمون باش و هوامونو داشته باش


پی نوشت:

ساعت 8:30 بود که دوباره رنگ ترشحاتم تغییر کرد و این یعنی شروع پریود

زنگ زدم دکتر منشی گفت مگه قرار نبود 4 بیای

منم گفتم نتونستم بیام

آخه نمیدونستم واقعا دارم پریود میشم چون از دیشبش دیگه هیچ خبری نبود

گفت شنبه ساعت 11 بیا

گفتم الان نمیشه گفت نه

زنگ زدم به پرهام گفت خونه مامانشه رفته بود دوچرخشو بیاره

منم برنج گذاشتم و کباب تابه ای درست کردم

ساعت 10 شام خوردیم

بعد سعید آمد کشک آورده بود

بعدم پرهام رفت دوچرخه سواری

الان ساعت 11:45 پرهام جونم هنوز نیامده البته خیلی وقت نیست که رفته نیم ساعته

اعتراف میکنم که به روی خودم نمیاوردم که منتظر نی نیم اما شاید یه جورایی بیبشتر از همیشه منتظر بودم تا معجزه اتفاق بیفته و خدا بهم بگه اگه من بخوام میشه بدون دارو حتی

منتظر معجزه بودم

چند بار این خوابو دیدم این که من یه بچه دارم یه نوزاد که تازه به دنیا آمده اما من نمیدونستم گرسنه بود و شیر میخواست پیداش میکردمو با خودم میگفتم من کی بچه دار شدم می خواستم بهش شیر بدم اما نمیتونستم شیر نداشتم همیشه مضمون خوابهام همین بود چند بار این خوابو دیده بودم تا اینکه این دفعه هم دوباره همون خوابو دیدم با این تفاوت که وقتی خواستم شیرش بدم شیر از سینه هام میومد بیرون خیلی شیر داشتم نینیم شیر خورد دختر بود اسمشم عسل بود حرفم میزد

تو تعبیر خواب دیدم که تعبیرش بارداری بود به خودم قول داده بودم که بهش فکر نکنم مخصوصا که دیگه دارو هم نخورده بودم

اما اعتراف میکنم منتظر معجزه خدا بودم شدیددددد

خدا جونم بازم شکرت تو خیلی خوبی تا الانم خیلی چیزا بهم دادی که لیاقتشو نداشتم چرا حالا باید ازت این همه انتظار داشته باشم

لیاقت مادر بودن کم نیست به هر کسی که نمیدن

همیشه سهم منو بیشتر از اونچه لیاقتم بوده دادی

چرا اون موقع که من نمیخواستم و اگه یه روز عقب میفتاد کلافه میشدم تو آروم و بی صدا اون بالا نشسته بودی و لبخند میزدی و حرف دلمو گوش میکردی اما حالا تو نمیخوای چندسال من نخواستم حالا تو

باید صبور باشم اما انسانم و عجول خودت منو آفریدی میشناسی که منو خیلی کم تحملم

خدا جون شکرت

نظرات 3 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:09 ق.ظ

مژگان سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:15 ب.ظ http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

پرستو جونم , سلام
از نوشته هات بوی امید میاد!
خوشحالم که حالت خوبه

من تازه فهمیدم که معجزه اون چیزی نیست که ما منتظرشیم , همین که خدا حواسش به ما هست , همینکه گاهی برای یاداوری حضورش نشونه هایی میده که بهمون بگه دارم نگات میکنم یعنی معجزه ...
عشقم یه معجزس , معجزه زندگی
.
.
مثل همیشه میام و میخونمت , از خودت و زندگیت بنویس
بنویس از حال و روزت , هر چند کوتاه
مواظب خودت باش (بوسسلام فاطمه جونم
سالروز اردببهشتی شدنت مبارک
پس تو هم یه جورایی به اردیبهشت پیوند خوردی!
اردیبهشت ماهه منه , خیلی دوسش دارم!
امیدوارم همیشه و تموم روزها و سال های اینده سلامت و خوشبخت و پرانرژی باشی!

سلام مژگان جون ممنون از حرفای قشنگت

فاطمههههههه؟؟؟ سالروز اردیبهشتی شدن؟؟؟ مژگان جون متوجه نمیشم اشتباهی زدی آیا؟؟؟؟

مژگان پنج‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:31 ق.ظ http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/



الان چی شد!
چرا کامنتم برا فاطمه اینجاست!

تا مواظب خودت باش واسه خود خودت بود.
فک کنم بخاطر کپی پیست اینجوری شد ، دفعه اول پیامم ارسال نشد ، کپی کردم که نپره که ...
خوبه که باعث خندت شد پرستو جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد